تــا بــی نهایت

شعر . موزیک . عکس و کلی مطالب عاشقانه

تــا بــی نهایت

شعر . موزیک . عکس و کلی مطالب عاشقانه

آهنگ بسیار زیبا و احساسی انوشیروان تقوی با نام مادرم

آهنگ بسیار زیبا و احساسی انوشیروان تقوی با نام مادرم
( آهنگ و تنظیم : انوشیروان تقوی / ترانه : یاحا کاشانی )
( اجرا شده در مراسم جشن نفس سال 90 )


ادامه مطلب ...

آغاز زندگی انسان

از بهشت که بیرون آمد، دارایی اش یک سیب بود.
 سیبی که به وسوسه آن را چیده بود. و مکافات این وسوسه هبوط بود. 

فرشته ها گفتند: تو بی بهشت می میری. زمین جای تو نیست. زمین همه ظلم است و فساد. 
انسان گفت: اما من به خود ظلم کرده ام. زمین تاوان ظلم من است.
اگر خدا چنین می خواهد، پس زمین از بهشت بهتر است. 

خدا فرمود: برو و بدان جاده ای که تو را دوباره به بهشت می رساند از زمین می گذرد، زمینی آکنده از شر و خیر، آکنده از حق و از باطل، از خطا و صواب، و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد تو باز خواهی گشت وگرنه... 
و فرشته ها همه گریستند.
 اما انسان نرفت.
 انسان نمی توانست برود.
 انسان بر درگاه بهشت وامانده بود.
می ترسید و مردد بود و آن وقت خدا چیزی به انسان داد. چیزی که هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه واداشت. 

انسان دست هایش را گشود و خدا به او اختیار داد. 
خدا فرمود: حال انتخاب کن. زیرا که تو برای انتخاب کردن آفریده شدی. برو و بهترین را برگزین که بهشت، پاداشِ به گزیدن توست.
 عقل و دل هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد، تا تو بهترین را برگزینی. و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد. رنج و نبرد و صبوری را.
و این آغاز زندگی انسان بود.


جـــدایــــی

اگه دستم به جدایی برسه ، اونو از خاطره ها خط می زنم

از دل تنگ تموم آدما، از شب و روز خدا خط می زنم

اگه دستم برسه به آسمون ، با ستاره ها قیامت می کنم

نمیذارم کسی عاشق نباشه، ماهو بین همه قسمت می کنم

وقتی گاهی من و دل تنها می شیم ، حرفای نگفتنی رو میشه دید

میشه تو سکوت بین آدما ، خیلی از ندیدنی ها رو شنید

قصه ی جدایی ما آدما ، قصه ی دوری ماست از خودمون

قصه ی من و تو از لحظه ی عشق ، قصه ی سادگی گمشدمون

دوری من و تو از لحظه عشق قصه سادگیه گم شده مون

اگه دستم به جدایی برسه اونو از خاطرها خط میزنم

از دل تنگ تموم آدما از شب و روز خدا خط میزنم


35 عکس رمانتیک و بدون لوگو

35 عکس رمانتیک و زیبا " بدون لوگو"



دانلود در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

هیچ چیز جز قلبم

به خورشید گفتم گرمی‌ات را به من بده تا به تو بدهم، گفت: دستانش گرمای مرا دارند. به آسمان گفتم: پاکی‌ات را به من بده، گفت: چشمانش پاکی مرا دارند.
از دشت، سبزی زندگی‌اش را خواستم، گفت: زندگی‌ات سبزتر از اوست.
از دریا بزرگی و آرامشش را خواستم، گفت: قلبت به اندازه اقیانوس است و آرامشت نیز.
از ماه تابندگی صورتش را خواستم، گفت: وقتی نگاهش می‌کنم خجل می‌شوم.
به فکر فرو رفتم من در قبال دستان گرمت، چشمان پاکت، سبزی زندگی‌ات، بزرگی و آرامش قلبت و صورت ماهت هیچ ندارم که به تو هدیه کنم جز این ... بگیر نترس، می‌تپد برای تو و من چیزی ندارم جز قلبم!