تــا بــی نهایت

شعر . موزیک . عکس و کلی مطالب عاشقانه

تــا بــی نهایت

شعر . موزیک . عکس و کلی مطالب عاشقانه

بوی ماه مهر

ای خـــدا ! یادش بخـــیر !

به همین زودی گذشت


18 سال به همین زودی گذشت .


انگار همین دیروز بود که مادرم دستامو گرفته بود و داشتیم وارد حیاط مدرسه میشدیم

انگار همین دیروز بود : یه پسر بچه لاغر مردنی با سر کچل از ته تراشیده

یه روپوش سرمه ای با یقه ی سفید !


روز اول و کلی خاطره .

بچه هایی که زار زار گریه میکردنو مامانشونو میخواستن


به به هیچ وقت یادم نمیره موقع برگشت به خونه دم در مدرسه ، بابای مدرسه یکی یدونه گل گلایل به بچه ها میداد


این شعر رو یادتونه ؟


باز آمد بوی ماه مدرسه

بوی بازی های راه مدرسه

 

بوی ماه مهر ماه مهربان

بوی خورشید پگاه مدرسه

از میان کوچه های خستگی

می گریزم در پناه مدرسه

باز می بینم ز شوق بچه ها

اشتیاقی در نگاه مدرسه

زنگ تفریح و هیاهوی نشاط

خنده های قاه قاه مدرسه

از سرود صبحگاه مدرسه

باز بوی باغ را خواهم شنید

روز اول لاله ای خواهم کشید

سرخ بر تخته سیاه مدرسه


ماه میهمانی خدا مبارک

حلول ماه مبارک رمضان بر تمامی مسلمانان جهان مبارک باد


آمد رمضان و عید با ماست

قفل آمد و آن کلید با ماست

بربست دهان و دیده بگشاد

وان نور که دیده دید با ماست

آمد رمضان به خدمت دل

وان کش که دل آفرید با ماست

در روزه اگر پدید شد رنج

گنج دل ناپدید با ماست

کردیم ز روزه جان و دل پاک

هر چند تن پلید با ماست

روزه به زبان حال گوید

کم شو که همه مرید با ماست

چون هست صلاح دین در این جمع

منصور و ابایزید با ماست

مولانا

تابستونتون مـ ـ ـ ـبارک

به به ...! فصل تابستون هم رسید 


به همین زودی 3ماه از سال گذشت و فصل تابستون با گرمای سوزانش رسید


جدی جدی یه بـ ـ ــهار دیگه از عمرمون گذشتاااااا


تابستونتون مـ ـ ـ ـبارک


ایشاالله وجودتون پر باشه از گرمای تابستون


ای ایران ای مرز پر گوهر

امروز ظهر تو اتوبوس نشسته بودم و داشتم از دانشگاه به سمت خونه میومدم . تو اتوبوس چشمامو بسته بودمو داشتم چرت میزدم که یه صدای ظریف و نازکی از قسمت زنونه هی زیر گوشم زمزمه میشد .

اول فکر یه دختر بچه است که داره با مادرش حرف میزنه .

چشمامو بستم و به چرتم ادامه دادم که باز همون صدا دوباره اومد .

یکم بیشتر دقت کردم دیدم یه دختر بچه شش ساله داره یه سرود میخونه .

چقدر هم زیبا میخوند ، مو به تن آدم راست میشد .

ای ایران ای مرز پر گوهر .... ای خاکت سرچشمه ی هنر

دور از تو اندیشه بدان .... پاینده مانی و جاودان

آره داشت سرود ای ایران رو میخوند . اصلا انتظار نداشتم یه بچه ی شش ساله همچین سرود زیبایی رو بخونه . واقعا منقلب شدم

جشن تولد یکسالگی

سلام


وبلاگ این ماه وارد سال دومه زندگیش شد


یکسال با کلی خاطره گذشت


خاطرات تلخ و شیرین !


یادش بخیر ، مطالبی رو نوشتم با قلبی سراسر از عشق ، چشمان اشک آلود ، قلبی شکسته و پر درد !


خلاصه یکسال گذشت و وبلاگم یکسال بزرگتر شد


از همه کسانی که من رو تو این یکسال حمایت کردند و تو روزای سخت بهم دلگرمی دادن تشکر میکنم


دوستتون دارم ... تا بی نهایت