خداوندا!
ما را از آنانی قرارده که درختهای اشتیاق در باغهای سینههایشان ریشه دوانده و شعلههای عشق تو آتش به دلهایشان زده و رایحه جمال تو پرنده افکارشان را اوج تازه بخشیده.
آنان که در مزارع قرب تو، به چراگاه مکاشفه آمدهاند و از چشمه عشق تو با جامهای لطف تو مینوشند.
آنان که:
در جوار خانه تو مسکن گزیدهاند و آب حیات از باران مهر تو مینوشند و لباس از نسیم لطف تو میپوشند.
آن پروانهها که هماره گرد تو میگردند و وام زندگی از آتش عشق تو میگیرند.
آنان که در بلندای قله ملاطفت تو تنفس میکنند.
چه لذت بخش است گذر نسیم یاد تو بر دلها و چه زیباست پرواز پرنده خاطر تو بر قلبها و چه شیرین است پیمودن اندیشه در جاده غیبها بسوی تو.
چه روح میبخشد گام زدن در مسیر عرفان تو و چه جان میدهد ایمان به غیب تو.
خدای من! محبوب من! چه خوش است طعم عشق تو.
چه شوقآفرین است نگاه عاشقانه تو.
چه تکاندهنده است توجه مهرآمیز تو.
چه شیرین است زندگی در کنار تو و در زیر سایه لطف تو.
چه لذت بخش است گرمای دست نوازش تو.
خدای من!
چه آرامش هیجانانگیزی میبخشد نگریستن به چشمهای تو.
چه بیقراری آرامی است بر در خانه محبت تو.
محبوبم!
نه تنها از خویش مران که در کنارم گیر و دامنت را پناه جاودانه من ساز.
مرا از نزدیکترین عارفان و شایستهترین بندگان و راستگوترین مطیعان و خالصترین عبادت کنندگان و مخلصترین روی به تو آورندگانت قرارده.
ای خلاّق بزرگیها و ای آفریننده عظمتها! و ای در وجود آورنده رتبههای بلند!
ای عظیم! ای جلیل! ای بخشنده کرم و ای کرامت محض!
ای دست گیرنده و به مقصد رساننده!
تو را سوگند به رحمت و نعمت بی منتهایت که اجابت کن!
ای مهربانترین بخشندگان!
اگرمن جای او بودم
همان یک لحظه ی اول
که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان
جهانرا با همه زیبایی وزشتی
بروی یکدگر،ویرانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که در همسایه ی صدها گرسنه،چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آندم بر لب پیمانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان ولرزان،دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین
زمین وآسمانرا واژگون،مستانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان
سرا پای وجود بی وفا معشوق را پروانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم
به عرش کبریایی، با همه صبر خدایی
تا که می دیدم عزیز نا بجایی، ناز بر یک ناروا خاری می فروشد
گردش این چرخ را وارانه،بی صبرانه می کردم
عجب صبری خدا دارد!
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این
مخلوق را دارد!
وگرنه من بجای او چو بودم
یک نفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه می کردم
عجب صبری خدا دارد...
باتشکر فراوان از دوست خوبم یاشار عزیز
بچه ها نمی دونم چه چیز تو این ترانه هست که هر وقت گوش میکنم منو تحت تاثیر قرار میده . آهنگ رو تو وبلاگ میذارم تا شما هم گوش بدید و نظر شما رو هم بدونم
زندگی میگن بقای
زنده هاست
اما خدایا
بس که ما دنبال زندگی دویدیم
برید این دل
زندگی قصه تلخی است که از آغازش بس که آزرده شدم
چشم به پایان دارم
دانلود آهنگ این متن زیبا با صدای هایده
(پیشنهاد میکنم حتما دانلود کنید)
رفتم مرا ببخش و مگو وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه و جنونم کشانده بود رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت ترا با اشک های دیده ز لب شستشو دهم رفتم که ناتمام بمانم در این سرود رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم رفتم مگو مگو که چرا رقت ننگ بود عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما از پرده ی خموشی و ظلمت چو نور صبح بیرون فتاده بود به یکباره راز ما رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی من از دو چشم روشن و گریان گریختم از خنده های وحشی طوفان گریختم از بستر وصال به آغوش سرد هجر آزرده از ملامت وجدان گریختم ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز دیگر سراغ شعله ی آتش زمن مگیر می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش در دامن سکوت بتلخی گریستم نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم