اگه دستم به جدایی برسه اونو از خاطره ها خط می زنم از دل تنگ تمومه ادم ها از شب و روز خدا خط می زنم اگه دستم برسه به اسمون با ستاره ها قیامت میکنم نمی ذارم کسی عاشق نباشه ماه و بین همه قسمت میکنم وقتی گاهی من و دل تنها می شیم حرفهای نگفتنی را میشه دید میشه تو سکوت بین ما دوتا خیلی از ندیدنی ها رو شنید قصه جدایی ما آدما قصه دوری ماست از خودمون دوری من و تو از لحظه عشق قصه سادگی گمشدمون اگه دستم به جدایی برسه اونو از خاطره ها خط می زنم از دل تنگ تموم آدم ها از شب و روز خدا خط می زنم اگه دستم برسه به آسمون با ستاره ها قیامت می کنم نمی ذارم کسی عاشق نباشه ماه و بین همه قسمت می کنم....
تا بی نهایت
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 ساعت 01:58
. هیچ طلا یا سنگ قیمتی شادی ومهر را برای ما به ارمغان نمی اورد این چیزی هست که یک دوست خوب به راحتی انجام میده. . خاطره ها همیشه ماندگارند مثل دوست خوب که هیچ وقت خداحافظی نمی کنه . بعضی از مردم از فردا می ترسند یا از دیروز شان پشیمانند.ولی من وقتی بدونم فردا تو هستی از فردا نمی ترسم و از دیروز چون تو را پیدا کردم پشیمان نیستم. . خیلی ها وارد زندگی ات میشن و بعد خارج می شن ولی فقط دوستای خوبن که یک جا پا روی قلبت جا می ذارن. . همه میشنون تو چی میگی ولی فقط دوستات گوش می کنن تو چی داری می گی و دوستای خوب میشنون تو چی نمی گی
تا بی نهایت
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 ساعت 23:44
. وقتی دوست واقعی داری که خودت هم یک دوست واقعی باشی. . دوست خوب کسی است که برای گرفتن دست تو می آید اما دلت را لمس میکند. .
من ساعت نیستم که لحظه به لحظه زمان را اعلام کنم ولی قلبم یه ساعت که
لحظه به لحظه اعلام میکنه که تو دوست منی و هیچ وقت فراموشت نمی کنم. .
اگر دوستها مثل گل بودند من تو را از شاخه جدا نمی کردم، می ذاشتم رشد کنی
و با عشق و محبت ازت نگهداری می کردم تا مطمئن بمونم که همیشه دوست منی! . بین دوست و گل رز یک تفاوت بزرگ هست! گل رز فقط چند روز پیشت می مونه ولی یک دوست خوب همیشه کنارت.ممنون که دوستمی.
تا بی نهایت
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 ساعت 19:27
زیر این هق هق بارون، یه نفر دلش شکسته یه نفر شبیه بارون، سرد و بیقرار و خسته یه نفر که چشم خیسش پره از جاده و عابر یه نفر مثل پرنده که دلش تو آسمونه اما پرهاشو شکستن، رو زمین باید بمونه
رو زمین باید بمونه ، بمونه تا بینهایت تا یه روزی اون مسافر بیاد و تموم شه غربت آره اون مسافری که از میون پیچ و خم ها میاد و می شکنه یک شب قفل نفرینی غم را من همون اسیر غربت، من همون پرنده بودم تو همون مسافری که شعر چشماشو سرودم قطب من، مسافر من! بسه قصه صبوری تو بیا تا این پرنده نمیره از غم دوری
تا بی نهایت
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 ساعت 17:54