"کسی که خود را اسیر هوس می کند، به سوی نابودی پیش می رود، امّا آن که عاشقانه بر عشق بوسه می زند، همچون پرنده ای به سوی طلوع و آزادی، پرواز میکند" "ویلیام بلیک"

از
تـــو دورم مــن و دیوانـــه و مــدهوش توام آنچنان
محــو تو گشتم کــــــه در آغــوش تـوام یکــــدم
از دل نبـــرم یــــاد دل آویـــــز تـــــرا گر چه
چون عشق ز دل رفتــه فـراموش تـوام نگــــه
گــرمم و در چشــم سخـــن گـــوی توام هـــوس
بــوسه ام و در لب خــــــاموش تــوام همچـــواشکی
کـــه زجـــان ریخته در دامن تو چــون
صدائی کــه ز دل خاسته در گوش توام پـــای
تـــا سر همــه طوفانـــــــــم آشفتگیــــــم بحـر در
موجم و عمریست که در جـوش تـوام گــر چه
در حسرتم از دوری بــــــرق نگهــت زنـــده
با یاد تو و گـــرمی آغـــوش تــــــــوام در دل شب
تـــاریک کــه چـــون بخت منسـت تــا
سحــر منتظــر صبح بنــــــا گـــوش تــوام خــــاطر
نازکت آزرده شـــد از محنـــت مـــن بـــار
سنگینـــــم و آویختــــه از دوش تــــــوام

تموم عاشقا باختن
ببین هم گریه هام از عشق .چه زندونی برام ساختن
خداحافظ گل پونه .
گل تنهای بی خونه
لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه
یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند
یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند
تو این شب های تو در تو .
خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو
خداحافظ گل مریم .
گل مظلوم پر دردم
نشد با این تن زخمی به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم
نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی
تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی
تو این رویای سر دم گم .
خداحافظ گل گندم
تو هم بازیچه ای بودی . تو دست سرد این مردم
خداحافظ گل پونه .
که بارونی نمی تونی
طلسم بغضو برداره .از این پاییز دیوونه خداحافظ .....!
دل ما تنگ نیست ما تنگش
میکنیم
دل هیچکس سنگ نیست ما سنگش میکنیم

در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگی با توران، افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست آنجا مرز ایران و توران باشد. آرش از پهلوانان ایران داوطلب این کار میشود. به فراز دماوند میرود و تیر را پرتاب میکند. تیر از صبح تا غروب حرکت کرده و در کنار رود جیحون یا آمودریا بر درخت گردویی فرود میآید. و آنجا مرز ایران وتوران میشود. پس از این تیراندازی آرش از خستگی میمیرد. آرش هستیاش را بر پای تیر میریزد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش میشود و جانش در تیر دمیده میشود. مطابق با برخی روایتها اسفندارمذ تیر و کمانی را به آرش داده بود و گفته بود که این تیر خیلی دور میرود ولی هر کسی که از آن استفاده کند، خواهد مرد. با این وجود آرش برای فداکاری حاضر شد که از آن تیر و کمان استفاده کند. محاصره میکند. سرانجام منوچهر پیشنهاد صلح میدهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را میپذیرند و قرار بر این میگذارند که کمانداری ایرانی برفراز البرز کوه
بسیاری آرش را از نمونههای بیهمتا در اسطوره های جهان دانستهاند؛ وی نماد جانفشانی در راه میهن است.