تــا بــی نهایت

شعر . موزیک . عکس و کلی مطالب عاشقانه

تــا بــی نهایت

شعر . موزیک . عکس و کلی مطالب عاشقانه

دعایت می کنم

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها
...بخوانی نغمه ای با مهر
دعایت می کنم، در آسمان سینه ات
خورشید مهری رخ بتاباند
دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی
بیاید راه چشمت را
سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر
دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی
با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را
دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا
تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری
و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد
مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی
دعایت می کنم، روزی بفهمی
گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است
دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد
با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست
شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا
بخوانی خالق خود را
اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور
ببوسی سجده گاه خالق خود را
دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی
پیدا شوی در او
دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و
با او بگویی:
بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست
دعایت می کنم، روزی
نسیمی خوشه اندیشه ات را
گرد و خاک غم بروباند
کلام گرم محبوبی
تو را عاشق کند بر نور
دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی
با موج های آبی دریا به رقص آیی
و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی
بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی
لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی
به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی
دعایت می کنم، روزی بفهمی
در میان هستی بی انتها باید تو می بودی
بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا
برایت آرزو دارم
که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو
اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بگیرد آن زبانت
دست و پایت گم شود
رخساره ات گلگون شود
آهسته زیر لب بگویی، آمدم
به هنگام سلام گرم محبوبت
و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را
ندانی کیستی
معشوق عاشق؟
عاشق معشوق؟
آری، بگویی هیچ کس
دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی
ببندی کوله بارت را
تو را در لحظه های روشن با او
دعایت می کنم ای مهربان همراه
تو هم ای خوب من
گاهی دعایم کن.

نظرات 3 + ارسال نظر
سهند چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:04 http://baroni.blogsky.com/

سلام ...[گل]

بمن میگفتی هرجاکه باشی...

نمیشه روزی ازم جداشی...

اما چه آسون دل کندی از من...

دروغ میگفتی...

خدا نگه دارت...

دستت تو دستم...

چتر شکستم...

توی خیابون...

نم نم بارون...

پای پیاده...

آخکه چه ساده عشقو میخواستم...

هنوز میشینم تورو ببینم...

تو اون خیابون بزیر بارون...

چه خوشخیالم که بر میگردی...
.
.
.
اگه تو حتی خاطره باشی...

بازم قشنگه مال من باشی...


آدما از ادما زود سیر میشن ... مرسی لذت بردم

امیدوارم به زودی همدگیرو تو جزیره بارونی ببینیم ...

منتظرم بیای و بنویسی حس قشنگتو برام از اینکه میتونی باشی ...

جزیره با 3 ابر بارونی از فرزاد فرزین فصل جدیدی شروع کرده ... نوازش های نم نم

بارون صدایت میکند . منتظرم .
[گل]

مرسی سهند

محسن چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:17

دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی


مرسی مسعوتی

Y چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:19

مرسی مسعود جان :x

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد