در آغاز خلقت دنیا خداوند می خواست عشق را به یکی از مخلوقاتش ببخشد. عشق را به آسمان داد اما آسمان تاب عشق را نیاورد انقدر بارید و بارید تا خداوند عشق را از آسمان گرفت . خداوند عشق را به زمین داد اما زمین هم تاب نیاورد انقدر بر خود لرزید و لرزید تا خداوند عشق را از او گرفت . خداوند عشق را به دریا بخشید اما دریا هم مثل آسمان و زمین تاب نیاورد انقدر مواج و مواج شد تا خداوند عشق را از او هم پس گرفت . نوبت به باد رسید خداوند عشق را به باد بخشید اما باد انقدر بر خود وزید و وزید و تاب عشق را نداشت تا اینکه خداوند عشق را به انسان بخشید و انسان هم عشق را در سینه اش نهان کرد جایی که پر از دردها و رنجهاست پر از عشقها و نفرتها پر از خوبیها و بدیها.و سالهاست که سینه ی انسانها نهانگاه عشق است و به هم عشق می ورزند.