تــا بــی نهایت

شعر . موزیک . عکس و کلی مطالب عاشقانه

تــا بــی نهایت

شعر . موزیک . عکس و کلی مطالب عاشقانه

ردپای خــدا...

دیشب رویایی داشتم: خواب دیدم بر روی شنها راه می روم همراه با خود خداوند و بر روی پرده ی شب تمام روزهای زندگیم را مانند فیلمی میدیدم همانطور که به گذشته نگاه می کردم روز به روز از زندگی را دو رد پا بر روی پرده ظاهر شد یکی مال من و یکی از آن خداوند راه ادامه یافت تا تمام روزهای تخصیص یافته خاتمه یافت آنگاه ایستادم و به عقب نگاه کردم در بعضی از جاها فقط یک رد پا وجود داشت اتفاقا آن روزها مطابق با سخت ترین روزهای زندگیم بود روزهایی با بزرگترین رنجها.ترسها.دردها و ... آنگاه از او پرسیدم: ٬٬ خداوندا! تو به من گفتی در تمام ایام زندگیم با من خواهی بود و من پزیرفتم که با تو زندگی کنم.خواهش می کنم به من بگو چرا در آن شرایط دردآور مرا تنها گذاشتی؟ ٬٬ ٬٬ فرزندم تو را دوست دارم و به تو گفتم در تمام سفر با تو خواهم بود. من هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت. نه حتی برای لحظه ای و من چنین نکردم هنگامی که در آن روزها یک رد پا بر روی شن دیدی من بودم که تو را به دوش کشیده بودم.٬٬


نظرات 1 + ارسال نظر
پارمیدا جمعه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 14:59 http://www.tabynahayat.blogsky.com

گشنگ بود . خدا جووووووون دوست دالم......

ممنون گلم!

خواهش میکنم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد